پایه اول – دی ۱۴۰۰
گزارش بازدید خانواده محترم هاشمی از پایه اول
یک روز بیاد ماندنی امروز یکشنبه ۲۶ دی ماه ۱۴۰۰ یک روز متفاوت و بیادماندنی برای من و پسرم بود امروز قرار بود برای اولین بار من و امیرعلی جان با هم به مدرسه بریم بعد از خوردن صبحانه آماده شدیم و دست در دست هم، مادر و پسری بسمت مدرسه حرکت کردیم هر دو خوشحال بودیم و من در دلم می گفتم کاش باز هم چنین روزی تکرار بشه چون فارغ از مشغله های روزمره و بعد از سال ها دوباره به مدرسه می رفتم، با این تفاوت که اینبار من مادر یک پسر کلاس اولی بودم نه دانش آموز … به مدرسه رسیدیم، وارد طبقه اول شدیم کفش هامون رو توی جا کفشی گذاشتیم، امیرعلی جان بعد از قرار دادن وسایلش توی قفسه مخصوص خودش و قرار دادن کاپشنش روی چوب لباسی وارد جمع بچه هاشد و من هم روی صندلی هایی که برای پدر و مادر ها در نظر گرفته بودن نشستم. بدلیل مشغله کاری پدر امیرعلی جان، فقط من تنها حضور پیدا کرده بودم، اما حس خوبِ بودن در کنار پسرم و محیط گرم و پرشور مدرسه باعث شد که اصلاً احساس تنهایی نکنم. بعد از گذشت دقایقی بچه ها با شمارش آقای حسینی توی صف هایی مرتب نشستن و صحبت های بامزه ای که بعضی بچه ها می کردن لبخند رو روی لب همه می نشست. بعد از خوش و بش مختصری با بچه ها، آقای حسینی نکاتی رو به اونها توضیح دادن و بعد گفتن که هر گروه از بچه ها باید وارد چه کلاسی بشن. گروه های بچه ها به کلاس ها رفتن و والدین هم برای بازدید هر کلاسی رو که دوست داشتن انتخاب می کردن و وارد میشدن. اولین کلاسی که من برای بازدید انتخاب کردم کلاس ریاضی بود که امیرعلی هم در اون حضور داشت. بجه ها در گروه های ۳ یا ۴ نفره پشت میزهای ۴ گوش با صندلی های کوچک نشسته بودن. درس شروع شد و ۳ معلم به نوبت به میزها سر میزدن و به درس بچه ها رسیدگی می کردن. میزان حضور معلم سر هر میز بستگی داشت به سطح یادگیری بچه های اون گروه. بچه ها تکالیف کتاب رو انجام میدادن و معلم ها بعد از بازدید تکالیف اونها رو امضا میزدن
بعد از پایان کلاس همه بچه ها دوباره توی سالن با تشویق آقای حسینی، راهنمایی های آقای پاشایی و حرف های با نمک آقای نظری و آقای مختاری، مثل همیشه تو صف هاشون مرتب شدن. آقای حسینی درباره مناسبت اونروز و مناسبت های پیش رو با بچه ها صحبت کردن، سوالاتی پرسیده شد و بچه ها هم جواب دادن و در ادامه سرود تمرین شد و لحظاتی بعد دوباره با اعلام کلاس ها توسط آقای حسینی گروه های بچه ها به وارد کلاس ها شدن. کلاس فارسی بخوانیم دومین کلاسی بود که من برای بازدید رفتم چون امیرعلی هم در اون کلاس بود. کلاس با حضور دو معلم برگزار شد، مرور حروف به شکل های مختلف، انجام تکالیف کتاب و سوال و جواب های خارج از موضوع درس برای رفع خستگی بچه ها از جمله اتفاقاتی بود که در کلاس فارسی بخوانیم افتاد
بعد به کلاس فارسی بنویسیم رفتم که باز با حضور ۲ معلم اداره میشد و بچه ها می نوشتن و معلم ها با دقت به هر کدام از بچه ها که ایرادی داشتن توضیح میدادن و مشکل حل میشد
بعد از خارج شدن از کلاس فارسی بنویسیم دیدم که توی سالن یک معلم در حال انجام تمرین با دو تا از بچه های کلاس اول بود، اول تعجب کردم ولی بعد متوجه شدم که این بچه ها نیاز به تمرین بیشتری برای یادگیری داشتن و بصورت جداگانه باهاشون کار میشد. از راهرو رفتم طبقه منفی ۲ درِ کلاس علوم رو باز کردم، کلاس تاریک بود، وارد شدم، بچه ها در حال تماشای فیلم بودن و با دقت نگاه می کردن، فیلم درباره سنگ ها بود و سوالاتی ازشون پرسیده میشد، دور تا دور کلاس هم وسایلی بود که آدم رو بیاد موزه می انداخت
بعد از گذشت دقایقی از راهرو و پله ها به طبقه ۲ رفتم و این بار وارد کلاس هنر شدم، بچه ها مشغول ساخت کاردستی با چوب، کاغد و چسب بودن، جو کلاس آرام بود و کلاس با وسایلی تزیین شده بود که احساس تخیل و تفکر بچه ها و حتی بزرگتر ها رو بر می انگیخت
زمان خیلی سریعتر از آنچه که تصورش را می کردم گذشت و ما باید یواش یواش با مدرسه و بچها خداحافظی می کردیم . دوباره همه والدین توی سالن طبقه اول جمع شدیم و آقای حسینی اجازه دادن هر کدام از ما که نکته ای و یا پیشنهاد و یا حتی انتقادی رو که داشتیم عنوان کنیم . به صحبت های ما بدقت گوش دادن و ما هم گفتیم و توضیحات رو از زبان ایشون شنیدیم. آقای حسینی در زمان صحبت با ما حواسشون به بچه ها هم بود بچه هایی که یا در حال برداشتن تغذیه و یا در نوبت استفاده از سرویس بهداشتی بودن ! سوالات اونها رو هم پاسخ میدادن و راهنماییشون می کردن. خلاصه اینکه بچه ها از حضور پدر و مادرشون در مدرسه خیلی خوشحال بودن! پسر من هم از بودن من در کنارش هر چند کوتاه، خیلی خیلی خوشحال بود بحدی که موقع ترک مدرسه با بغض از من جدا شد. خلاصه اینکه نظم در عین راحتی بچه ها، آموزش نکات درسی، دینی، مذهبی، اخلاقی و رفتاری، تعامل بین بچه ها با هم و با معلم های واقعا صبور و پر حوصله، محیطی گرم و صمیمی مشابه منزل اما پر از همبازی و اتفاقات و تجربه های خوب، همه و همه از چیزهای جالبی بود که من اونروز در محیط مدرسه دیدم. البته اشکالات کوچکی هم بود که در مقایسه با خوبی هایی که من فقط به بخش کوچکی از اونها اشاره داشتم واقعا به چشم نمیاومد. حضور در مدرسه باعث شد بعضی نگرانی هایی که گه گاه به عنوان مادر به سراغم میومد برطرف بشه، مثل اینکه چرا پسر من بعضی کلمات رو اشتباه می نویسه یا بعضی تمرینات رو غلط حل میکنه، فهمیدم که این طبیعیه و با وجود روش و رفتار معلمین و مربیان، انشالله حل میشه. متوجه شدم که تقریبا تمام بچه ها این مشکلات براشون پیش میاد و این مسئله همه بچه هاست، نه فقط پسر من و خیالم از این بابت راحت شد. نکته جالب دیگه ای که اونروز متوجه شدم، دلیل پاسخ امیر علی به این سوالم بود که بارها ازش پرسیده بودم، -کدوم یکی از معلماتون رو بیشتر دوست داری؟ و پاسخی که همیشه ازش میشنیدم فقط یک کلمه بود، همشون !! این جواب با توجه به تعداد زیاد معلم ها برام عجیب بود اما روز حضورم در مدرسه فهمیدم که پسرم بهترین جواب رو میده، چون همه معلمین واقعا برای بچه ها خوب و دلسوز بودن . جا داره در آخر تشکر کنم از تیم خوب دبستان میزان که واقعا کارشون سخت تر از چیزی هست که ما میبینیم و می شنویم. ان شاالله، همیشه در کارشون با عنایت امام زمان (عج) موفق و مؤید باشن.
یا علی نوشته ای کوتاه از مادر امیرعلی هاشمی