ماموریت پنجم
✉️فضای بیرون امامزاده بی طاقتمان کرده بود. دلمان می خواست در صحن و سرایش بنشینیم و خوراکی بخوریم و صحبت کنیم. کمی بعدتر ماموریت پنجم رسید. این بار کارمان گروهی بود. چند نفر باید مزار شهیدی که وصیتنامه اش به دستمان رسید بود را پیدا می کرد چند نفر وصیت نامه را می خواندیم و چند نفر دیگر هم سوره ی ضحی که حاصل تلاش های کلاس قرآن بود تقدیم شهید می کردیم.
ماموریت ششم
📿📸هنوز در تب و تاب ماموریت قبلی بودیم که صدای اذان ما را بار دیگر به داخل امامزاده کشاند. نماز را به جماعت خواندیم و در صحن امامزاده ناهارمان را دور هم خوردیم. ساعتی را هم به بازی و دویدن در حیاط گذراندیم. و در آخر بهد از عکس یادگاری راهی مدرسه شدیم.
آخرین برگه ی ماموریت در مدرسه به دستمان رسید. از ما می خواست که گزارش اردو را بنویسیم و خاطره ی این روز را ماندگار کنیم.
یادگاری ما از اردو فنجان هایی بود که این بار معلم ها برای ما درست کرده بودند و با بسته های شیرکاکائو خودمان پر شده بود.
در این اردو تلاش و صبوری، نشاط و شادابی، توجه به ارزش های دینی و ملی در کنار تمامی اهداف درسی ترسیم شده بود