ضیافت افطاری/دبستان دخترانه/۲۵ اسفند۱۴۰۲

به نام خدا

🌙تقارن آغاز ماه زیبای رمضان و فصل شاداب بهار، انگیزه ای شد تا خستگی آخر سال را با یک‌افطاری دلچسب در مدرسه به در بریم!

از هفته ها قبل شورای دانش آموزی مان با دوستانشان در تبادل نظر بودند تا جمع بندی نظرات را در جلسه‌ای رسمی با حضور مدیریت و مسئولين مدرسه درمیان گذاشتند تا مشخص شود چه برنامه و پذیرایی مورد پیشنهاد بچه هاست و هر پایه چه نقشی را در برپایی آن به عهده می گیرد.

پس از گفتگو و تصمیمات مورد تصویب شورا، وارد فاز عملیاتی و تدارک ملزومات شدیم!

بازهم‌ رد پای خود بچه ها و مسئولیت پذیری شان در همه‌جا بود!

از پاک کردن سبزی آش تا تمرین سرود و تواشیح برای روز برنامه!

 البته به جز دختران‌پایه سوم که به پیشنهاد شورای دانش آموزی، چون روزه اولی بودند،مهمان این برنامه بودند😊

صبح روز موعود همه آمده بودند! دست‌پر هم آمده بودند! با ساک و چمدان و بازی های فکری شان و سهمشان از پذیرایی افطار در دستانشان و کوله باری از نشاط و هیجان در دلشان!

📚مثل همیشه درس و بحث مان برقرار بود! یادمان نرفت اولین دلیل مدرسه آمدنمان!

و همین طور یادمان نرفت غیر مکلف هایمان را! 

فرشته های پیش دبستانی و کلاس اول و دوم که موقع رفتن به منزل بسته های افطاری گرفتند!

چرا که باهم قرار گذاشته بودیم،هرچند روزه نیستیم اما با افطاری دادن به روزه داران خانه،در ثواب روزه شان شریک‌شویم! البته که برخی گفتند خودشان هم روزه کله گنجشکی یا کامل گرفته اند!

پس بسته هایمان را بردیم برای افطاری دادن و افطار کردن!

رسید شروع اردوی درمدرسه و جشن روزه داری!

لباس های راحتی مان را پوشیدیم و دیگر ما بودیم و انتخاب اتفاقاتی به وسعت یک‌مدرسه که خانه مان شده بود!

می توانستیم رخت خوابمان را پهن کنیم و استراحت کنیم!

📽می توانستیم برویم سینما میزان و انیمیشن ببینیم!

می توانستیم برویم کمک بانیان و تدارک آش افطار و سبزی خوردن ها را ببینم!

می توانستیم به کلاس ساخت دستنبد برویم!

می توانستیم قلاب بافی یادبگیریم!

می توانستیم دور هم بازی فکری هایمان را بازی کنیم!

و می توانستیم هرجا خواستیم بچرخیم و بازی های دلبخواه مان را که همیشه در فرصت زنگ‌تفریح ناتمام‌می ماندند را با فراغ بال دوره کنیم!

به نزدیک اذان که رسیدیم، هرچند خسته و تشنه و گرسنه بودیم اما حالمان انقدر خوب بود که دلمان‌نمی خواست این روز تمام شود!

📿اولین بار بود که در حیاط نماز می خواندیم! زیر سقف آسمان، سجاده پهن کردیم و شنیدم نواها و تواشیح و سرود های دوستانمان را!

✨️و صوت اذان یکی از دخترانمان مهر تاییدی بود بر یک روز روزه داری زیبای ما!

نماز مغرب را خواندیم و رفتیم پای سفره ی افطاری به وسعت دلهایمان!

نان و پنیر و سبزی! چای و خرما و بامیه! آش و کیک مرغ و شربت و… همه بهانه هایی کوچک بودند برای لذتی بزرگ از صبوری، تسلیم و عزم‌ما برای امساک امروز و اطاعت از امر خداوند!

🤲🏻اللهم لک صمنا و علی رزقک‌افطرنا…