🦋🦋🤲🏻🦋🦋🤲🏻🦋🦋
قرارمان ۷صبح بود اما قبل از ۷ مهمان هایمان رسیدند… معلومبود شوق رسیدن به جشن، سحرخیزشان کرده بود در اینروز تعطیل!
به رسمصبحانه های سالمهر روز، امروز نیز میزبانشان بودیم با چاشتی که گرمی جمعمان را دلچسب تر کند.
یکی یکی مثل فرشتگان تازه پرگشوده، می آمدند و بی صبرانه منتظر سر کردن چادرهای گل گلی شان بودند تا با مادر، عکس یادگاری بگیرند!
ذوق باز کردن بسته ی عبادت… لحظه ی بازگردن گره ی ربان ها با سرانگشتان کوچک دخترکانمان و لذت بلند خواندن پیامی که از زبانسجاده بود… ثانیه هایی بود که مادران با چشمان ترشان ضبط می کردند تا در حافظه ی قلب شان به یادگار بماند.
کم کم مهیای حرکت شدیم!
حرکت به سمت قبله ی تهران!
حال مسافر بیت الله را داشتیم…
🦋🦋🤲🏻🦋🦋🤲🏻🦋🦋
به سالن اجرای برنامه که رسیدیم یکی یکی چادرهای احراممان را پوشیدیم و لبیک گویان روی سن رفتیم تا سوره مبارکه ی حمد بخوانیم! و معنی منظوم آن را آوا کنیم تا آغازگر بندگی مان باشد!
ما امروز میزبان مادرانمان بودیم در جشن عبودیتمان! تا نشاندهیم بزرگشده ایم! انقدر که بتوانیمخودمان تنهایی با خداوند صحبت کنیم! دعا کنیم و اجابت شویم!
اجرای برنامه هایمان یکی یکی رقم میخورد و ما بلوغ اندیشه و رشد توانمندی هایمان را بیش از پیش به مهمانان ویژهمان ابراز می کردیم!
نوا نمای دورکعت بندگی! نمایش بهترین دوست و درپایان، فیلم کوتاهی از مسیری که تا امروز آمدیم! از اتفاقات پشت پرده و روزها و ماه ها قبل که یکی یکی و اجر به اجر چیده شدند تا این شکوه ساخته شود!
پس دیدن و شنیدن و خواندن و خندیدن هایمان نوبت به اقامه ی نماز ظهر و عصر رسید!
و چه نمازی بود،اولین نماز بعد از جشنبندگی! آن همدر کنار مادر و در صحن و سرای حضرت عبدالعظیم حسنی!
بعد از نماز شیرینمان به دارالضیافه رفتیم تا مائده های بهشتی روزیمان شود.
و در آخر زیارتی دسته جمعی که حلاوت امروز را دوچندان کرد.
به مدرسه که رسیدیم دلمان لبریز بود از نشاط عبودیت! و دوست داشتیم طعم این روز خاطره انگیز را گوشه لپ مان نگه داریم و تا تمام عمر مزه کنیم!
✨️اللهم الرزقنا حلاوه معرفتک…✨️